به همه چیز عادت می کنیم

به داشته ها و نداشته هایمان

خیلی طول نمی کشد که 

جلوی آینه زل بزنی به خودت

موهایت را کنار بزنی 

و با خودت بگویی

اصلا مگر داشتی اش

مگر از اول بود ؟! 

که بودن و نبودنش مهم باشد …





68324663256833965178.jpg


 

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, | 17:40 | نویسنده : hamama |

گاهی پای کسی میمانی ....

که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......

فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای....
...
پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...

که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....

1386431955671037_orig.jpg

 

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, | 17:36 | نویسنده : hamama |

 

شعر طنز, مطالب طنز و خنده دار, دختری زیبا

    یاد آن روزی که بودم اولی
    ناز و طناز و عزیز و فلفلی


    شاه خانه بودم و با داد و دود
    هر چه را میخواستم آماده بود


    وای از آن روزی که آمد دومی
    نق نقو و بد ادا و قم قمی


    من وزیر گشتم و افتادم زجا
    دومی به جای من گردید شاه


    تا به خود آیم و خودداری کنم
    سومی آمد و او شد خواهرم


    دختری زیبا و خوش رو مثل ماه
    من و داداشم کشیدیم سوز و اه


    جای سبزی و گل در زندگی
    سر رسید از گرد راه چهارمی


    دیگر آن خانه برایم تنگ شد
    سبزی گل در نگاهم سنگ شد


    داشتم میکردم عادت ناگهان
    پنجمی هم پا گشود بر این جهان


    گر چه بهر سوختن ۵ تن کافی نبود
    ششمی هیزم شد و ما مثل دود


    ناصر و منصور و شهناز و شهین احمد و فرهاد ...
    هفتم مهین خانمان گردید در هم بر همی


    سه قلو شد هشتمی و نهمی و دهمی
    ای امان و ای امان و ای امان ای امان از دست بابا و مامان


    مادرم شد بار دیگر حامله
    این که آید تیم فوتبال کامله


    ناصر و منصور و شهناز و شهین
    احمد و فرهاد و مهناز و مهین


    علیمردان خان گل و معصومه جان
    آخری هم میشود دروازه بان !!!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:, | 15:48 | نویسنده : hamama |

دیگر به کسی نمی گویم : دوستت دارم

 انگار دوستت دارم های من خداحافظ شنیده می شود…



موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:, | 22:7 | نویسنده : hamama |

فقط بگو دوستت دارم

 

 

دلم از عشق می‌جوشید ، احساس تازه‌ای نبود . ازدواج با او بهترین اتفاق زندگی‌ام بود . روی صندلی ، کنج میز نهارخوری نشسته بود و کتاب‌هایش را ورق می‌زد . گویی دنبال نکته‌ مهمی می‌گشت . قلمش به دنبال رد نگاهش می‌دوید . میز پر از برگه‌‌های دستنوشته‌اش بود . روی صندلی روبه‌رویش نشستم و به صورت مهربانش چشم دوختم .
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:, | 21:57 | نویسنده : hamama |

مغازه ‌داری روی شیشه مغازه ‌اش اطلاعیه‌ ای به این مضمون نصب كرده بود؛ "توله ‌های فروشی".
پسرکی اطلاعیه را دید و بعد از چند لحظه مكث وارد مغازه شد و پرسید :
"قیمت توله‌ها چنده؟"
مغازه دار پاسخ داد: "هر جا كه بری قیمتشون از ٣٠ تا ٥٠ دلاره".
پسرک دست در جیبش كرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و گفت: من ٢ دلار و ٣٧ دارم، می‌توانم یه نگاهی به توله‌ ها بیندازم؟
صاحب مغازه پس از لبخندی سوت زد، با صدای سوت، یك سگ ماده با پنج توله فسقلی‌اش كه بیشتر شبیه توپ‌های پشمی كوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بیرون آمدند و توی مغازه براه افتادند. یكی از توله ‌ها به طور محسوسی می ‌لنگید و از بقیه توله ‌ها عقب می‌افتاد. پسر كوچولو بلافاصله به آن توله لنگ كه عقب مانده بود اشاره كرد و پرسید:
" اون توله‌هه چشه؟"
صاحب مغازه توضیح داد كه دامپزشك بعد از معاینه اظهار كرده كه آن توله فاقد حفره مفصل ران است
و به همین خاطر تا آخر عمر خواهد لنگید. پسر كوچولو هیجان زده گفت:
" من همون توله رو می ‌خرم "
صاحب مغازه پاسخ داد: "نه، بهتره كه اونو انتخاب نكنی. تازه اگر واقعاً اونو می ‌خوای، حاضرم كه همین جوری بدمش به تو".
پسر كوچولو با شنیدن این حرف منقلب شد. او مستقیم به چشمان مغازه دار نگریست
و در حالی كه با تكان دادن انگشت سبابه روی حرفش تاكید می‌كرد گفت:
" من نمی ‌خوام كه شما اونو همین جوری به من بدید. اون توله‌هه به همان اندازه توله‌ های دیگه ارزش داره
و من كل قیمتشو به شما پرداخت خواهم كرد.

در واقع، ٢ دلار و ٣٧ سنت شو همین الان نقدی میدم و بقیه شو هر ماه پنجاه سنت، تا این كه كل قیمتشو پرداخت كنم".
مغازه دار بلافاصله گفت: "شما بهتره این توله رو نخرید، چون اون هیچوقت قادر به دویدن و پریدن و بازی كردن با شما نخواهد بود".
پسرك با شنیدن این حرف خم شد، با دو دستش لبه شلوارش را گرفت و آن را بالا كشید.

پای چپش را كه بدجوری پیچ خورده بود و به وسیله تسمه‌ ای فلزی محكم نگهداشته شده بود،
به مغازه دار نشان داد و در حالی كه به او می‌نگریست، به نرمی گفت:
" می بینید، من خودم هم نمی‌توانم خوب بدوم، این توله هم به كسی نیاز داره كه وضع و حالشو خوب درك كنه "


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, | 13:9 | نویسنده : hamama |

مرد است دیگر!غرورش اسمان و دلش دریاست!تو چه میدانی از بغض در گلو گیر کرده یک مرد؟تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده؟تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش!مرد را فقط مرد میفهمد و مرد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1392برچسب:, | 13:5 | نویسنده : hamama |

دَر آغـــوشَـــت کـــﮧ جـــآ مــیگیــــرَمـــ ... 

عَــمــیقــتــَر گــُـنــآهـ مـــیکُنــَمـ ...

مــَن ایــن جــَهـَنـَمــ‌ کِـــﮧ هــوآیی بِــهـشـت دآرَد 

رآ بـــآ هـِزآران بــِهـِشــت کـــﮧ بــی تــو 
هــوای ِجــَهـَنـَمــ‌ دآرَد عــَـوَض نمــیکــُنــَمــ ...

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:, | 18:16 | نویسنده : hamama |

زیر سایبون چشمات تو شبستون نگاهت
یه جایی گوشه اشکات مچ عشقتو میگیرم
بین پاییز و زمستون انتظار و نم بارون
میون نامهربونی تا بخوای برات میمیرم 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:, | 18:9 | نویسنده : hamama |

اصلاً هر دختری آرزو داره؛

صبح که از خواب پا می شه

دو تا چیز بشنوه !

یکــی اینکـه

یکــی تــو گوشــش بگــه صبـــح بخیـــر خانومـــم ....


یکیـــم بگـــه دوســـت دارم مــامــانـــی ... !!!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:, | 18:9 | نویسنده : hamama |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.